خانه / داستانک / کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید.

کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید.

قدیم‌ها یک کارگر داشتم که خیلی می‌فهمید. اسمش قاسم بود.، از خوزستان کوبیده بود وآمده بود تهران برای کارگری

اول‌ها ملات سیمان درست می‌کرد و می‌برد وردست اوستا، تا دیوار مستراح و حمام را عَلم کنند.

جَنَم داشت.

بعد از چهار ماه شد همه‌کارهٔ کارگاه:

حضور و غیاب کارگرها، کنترل انبار، سفارش خرید، همه چیز

قشنگ حرف می‌زد، دایرهٔ لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود، شبیه آلن دلون.

اما مهم‌ترین خاصیتش همان بود که گفتم: قشنگ حرف می‌زد.

یک بار کارگر مُقّنیِ قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش‌متری که خودش کنده بود بعد خاک آوار شد روی سرش، قاسم هم پرید به رئیس کارگاه خبر داد.

رئیس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان حتی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی، قاسم موبایل رئیس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد.

گفت که: «کارگرمان مانده زیر آوار

خیلی خوب و خلاصه گفت.

تهش هم گفت: «مقنّی‌مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیم‌ هایش به هیچ جا بند نیست

بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس‌زدن خاک‌ها. خاک که نبود! گِل رس بود و برف یخ‌  زدهٔ چهار روز مانده.

تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقاً زیر چانه‌اش، هنوز زنده بود.

اورژانس‌چی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دهانش آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یک‌نفره کنده بودش! بعد هم شروع کردند

همه‌چیز فراهم بود: آتش‌نشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رئیس‌کارگاه هم بود.

فقط امید نبود.

مقنّی سردش بود و ناامید.

قاسم رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد.

حرف که نمی‌زد

لاکردار داشت برایش نقاشی می‌کرد. میخواست آسمان ابریِ زمستانِ دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند، میخواست امید بدهد.

همه می‌دانستند خاک رس و برف چهارروزه چقدر سرد است. مخصوصاً اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی، بی‌شناسنامه

اما قاسم کارش را خوب بلد بود.

خوب می‌دانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند، اگر درست مصرفشان کند.

چهار ساعت تمام ماند کنار مقنی و ریزریز دنیای خاکستری و واقعیِ دوروبرش را برایش رنگ کردآبی، سبز، قرمز

امید را گاماس‌گاماس تزریق کرد زیر پوستش، چهار ساعت تمام… .

مقنّی زنده ماند. بیشتر هم به ‌همت قاسم زنده ماند.

آدم‌ها همه توی زندگی یک قاسم می‌خواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست.

فقط این وسط یکی باید باشد که به‌ دروغ هم که شده، رنگ بپاشد روی این ‌همه ابر خاکستری.

رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند.

کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید.

قاسمِ زندگیمون را پیدا کنیم،

قاسم زندگیِ دیگران باشیم.

همچنین ببینید

دستانی که آهنگ محبت را به زیبایی می نوازند قابل ستایش اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.