داستانک: همیشه سعى کن براى خوشحالی ات ببخشى نه بستانی.
استادی با شاگردش از باغى میگذشت. چشمشان به یک کفش کهنه افتاد . شاگرد گفت : گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند. بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم …! استاد ...
ادامه نوشته »۱۱ اردیبهشت، روز جهانی کارگر گرامی باد
یازدهم اردیبهشت ماه در هر سال تعلق به قشری دارد که زیربنائیترین مفهوم زندگی انسان را خلق میکنند و با جوهره درونی و استعدادهای بالقوه و بالفعل خود تداوم زندگی را بسوی داشتن جامعهای پویا و سالم که لازمه یک زندگی معقول و ایده آل است برای انسان و انسانیت ...
ادامه نوشته »داستانک
قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود. معلم گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند. وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد. چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش ...
ادامه نوشته »سبک صحیح خانه تکانی ۳۰ روزه است
باورهای نادرست و آسیب زا به بدن در خانه تکانی در گفت و گو با یک متخصص طب فیزیکی سبک صحیح خانه تکانی ۳۰ روزه است سهیلا نوری: یکی از اصول اساسی برای زنده ماندن آیینهای قدیمی انتقال آنها به نسل جدید و بکارگیری سنتهای دیرینه، متناسب با شرایط حاکم ...
ادامه نوشته »به سلامتی خانه تکانی کنید
خانه تکانی از جمله آداب کهن ایرانیان در استقبال از سال نو و به معنای نظافت کامل خانه است که نتیجه آن می تواند بسیار خوشایند و مطبوع باشد؛ اما در صورت بی دقتی و رعایت نشدن اصول ایمنی و بهداشت کار، ممکن است آسیب های جبران ناپذیری به سلامت ...
ادامه نوشته »داستانک
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، ...
ادامه نوشته »داستانک
مرد ثروتمندی در دهکدهای دور زمینهای زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر را همراه با خانوادهشان روی این زمینها به کار گرفته بود. و برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار کند یک سرکارگر خشن و بیرحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود و سرکارگر با ...
ادامه نوشته »داستانک
در دامنه کوهی سه بنّا زندگی میکردند کار آنها تراشیدن سنگهایی بود که از کوهها استخراج میکردند. وقتی از اولین بنّا پرسیدند: «چه کار میکنی» در پاسخ گفت: «سنگ می تراشم». وقتی همین پرسش از دومین بنّا شد، گفت: « سنگ می تراشم تا دیوار بسازم» ! و وقتی این ...
ادامه نوشته »داستانک
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز … پیرمرد ...
ادامه نوشته »