دخترے با پدرش مےخواستند از یڪ پُل چوبے رد شوند… پدر رو بہ دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو بہ پدر کرد و گفت: من دست تو را نمےگیرم، تو دست مرا بگیر… پدر گفت: چرا؟ چہ فرقے مےکند؟ مہم این است ...
ادامه نوشته »ای که دستت میرسد، کاری بکن….
سه بیت، سه نگاه، سه برداشت
حضرت موسی خطاب به خداوند در کوه طورمی گوید: اَرَنی : خود را به من نشان بده.. خداوندمی فرماید: لن ترانی : هرگز مرا نخواهی دید. برداشت شاعر اول: چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر که نیرزد این تمنا به جواب “لن ترانی” برداشت شاعر دوم: چو ...
ادامه نوشته »سخن روز
داستانک: من هستم چون ما هستیم.
یک انسان شناس به تعدادی از بچه های آفریقایی یک بازی را پیشنهاد کرد: او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود. هنگامی که او فرمان دویدن را داد ، تمامی ...
ادامه نوشته »سخن روز: زیباترین منش آدمی محبت اوست.
داستانک: کمی مهربان تر باشیم.
دوستی میگفت روزی که محصول کشاورزیام آمادهی برداشت بود. برای اینکه از دست پرندهها در امان باشد و ضرر و زیانی نبینم، در چند جای مزرعه مترسک گذاشتم و برای استراحت و ناهار راهی منزل شدم. در بین راه به صورت اتفاقی یکی از دوستان قدیمیام را دیدم که به ...
ادامه نوشته »داستانک: طبابت صحیح کار سختی است.
یک شب یک خانمی آمد که فرزندش بهشدت تب داشت، من او را ویزیت کردم و رفتند. همان شب قرار بود با همسرم به سینما برویم. من تمام مدت فکرم درگیر بود که آیا کار درستی است که من از مریض ۱۰ تومان ویزیت بگیرم و بعد ۶ تومان بلیط ...
ادامه نوشته »