دوستی میگفت روزی که محصول کشاورزیام آمادهی برداشت بود. برای اینکه از دست پرندهها در امان باشد و ضرر و زیانی نبینم، در چند جای مزرعه مترسک گذاشتم و برای استراحت و ناهار راهی منزل شدم. در بین راه به صورت اتفاقی یکی از دوستان قدیمیام را دیدم که به ...
ادامه نوشته »داستانک: طبابت صحیح کار سختی است.
یک شب یک خانمی آمد که فرزندش بهشدت تب داشت، من او را ویزیت کردم و رفتند. همان شب قرار بود با همسرم به سینما برویم. من تمام مدت فکرم درگیر بود که آیا کار درستی است که من از مریض ۱۰ تومان ویزیت بگیرم و بعد ۶ تومان بلیط ...
ادامه نوشته »داستانک: عارف و غلام
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است . به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟ جواب داد ...
ادامه نوشته »داستانک: هدیه پیرمرد به رسول خدا
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ، ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ...
ادامه نوشته »سخن روز
سخن روز: خدا در زمین کنار توست.
سخن روز: قلب زیبا
سخن روز: مهربانی بکار!
داستانک: باد و آفتاب و پیرمرد
باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم، آن پیرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکمتر به خود ...
ادامه نوشته »وقتی تغییر نکنیم، هر کجا برویم آسمان همین رنگ است.
همیشه این نکته را به یاد داشته باشیم که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم ما دنیا را آن گونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را می بینیم که در درون ما وجود دارد. انسانی که مثبت اندیش ...
ادامه نوشته »