خانه / داستانک / داستانک

داستانک

۱۹

گویند فقیری نزد هندوانه فروشی رفت و گفت:
هندوانه ای برای رضای خدا به من بده، فقیرم و چیزی ندارم
هندوانه فروش در میان هندوانه ها گشتی زد و هندوانه خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد
فقیر نگاهی به هندوانه کرد ودید که به درد خوردن نمیخورد
مقدار پولی که به همراه داشت را به هندوانه فروش داد وگفت: به اندازه پولم به من هندوانه ای بده
هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین…
این هندوانه خراب را بخاطر تو داده واین هندوانه خوب را به خاطر پول…

همچنین ببینید

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو…

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو… رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.