خانه / داستانک (صفحه 12)

داستانک

لحظه ها را دوست داشته باشیم

مردی در حال مرگ بود.. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید. خدا: وقت رفتنه ! مرد:به این زودی ؟ من نقشه های زیادی داشتم ! خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه. مرد: در جعبه ات چی دارید؟ خدا: متعلقات تو را. مرد: متعلقات من؟ ...

ادامه نوشته »

سنگ

در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در جاده ای گذاشت و در گوشه ای پنهان شد تا ببیند چه کسی آن سنگ را به کنار جاده می اندازد. عده ای از ثروتمندان با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند ، از کنار آن عبور کرده و به ...

ادامه نوشته »

داستانک: عشق و محبت به حرف نیست باید به آن عمل کرد…

پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی ...

ادامه نوشته »

داستانک: یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!

یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند. یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟ گفتم: بله! گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است! من تعجب کردم، گفتم: یعنی ...

ادامه نوشته »

دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره…

دخترے با پدرش مےخواستند از یڪ پُل چوبے رد شوند… پدر رو بہ دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو بہ پدر کرد و گفت: من دست تو را نمےگیرم، تو دست مرا بگیر… پدر گفت: چرا؟ چہ فرقے مےکند؟ مہم این است ...

ادامه نوشته »

داستانک: من هستم چون ما هستیم.

یک انسان شناس به تعدادی از بچه های آفریقایی یک بازی را پیشنهاد کرد: او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود. هنگامی که او فرمان دویدن را داد ، تمامی ...

ادامه نوشته »

داستانک: کمی مهربان تر باشیم.

دوستی می‌گفت روزی که محصول کشاورزی‌ام آماده‌ی برداشت بود. برای این‌که از دست پرنده‌ها در امان باشد و ضرر و زیانی نبینم، در چند جای مزرعه مترسک گذاشتم و برای استراحت و ناهار راهی منزل شدم. در بین راه به صورت اتفاقی یکی از دوستان قدیمی‌ام را دیدم که به ...

ادامه نوشته »

داستانک: طبابت صحیح کار سختی است.

یک شب یک خانمی آمد که فرزندش به‌شدت تب داشت، من او را ویزیت کردم و رفتند. همان شب قرار بود با همسرم به سینما برویم. من تمام مدت فکرم درگیر بود که آیا کار درستی است که من از مریض ۱۰ تومان ویزیت بگیرم و بعد ۶ تومان بلیط ...

ادامه نوشته »