خانه / بایگانی برچسب: داستانک (صفحه 3)

بایگانی برچسب: داستانک

خدا روزی رسان است.

روزی حضرت سلیمان از مورچه ای پرسید: «در مدت یک سال چقدر غذا می‌خوری؟» مورچه گفت: «سه دانه.» پس حضرت سلیمان او را گرفته و در جعبه ای کرد و سه دانه به همراهش در جعبه گذاشت. بعد از گذشت یکسال جعبه را باز کرد و دید که مورچه یک ...

ادامه نوشته »

طعم تلخ بستنی!

حسین آقای بستنی فروش هر روز بعد از ظهر از کوچه ی ما عبور می کرد و نوای آی بستنی …. آی بستنی سر می داد. خیلی دقیق نمیدونستم بستنی چیه اما به نظرم چیزی شبیه ماست های کیسه ای مادربزرگ خدا بیامرزم بود که برای فروش درست می کرد ...

ادامه نوشته »

ماجرای یک معلول ذهنی و تیم بیس بال

در نیویورک، بروکلین،مدرسه‌ای برای بچه‌های دارای ناتوانی ذهنی است.درضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود… او با گریه فریاد زد: کمال بچه من”شایا” کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند ...

ادامه نوشته »

عشق خدا در قلب و دستهای انسان ها جاریست.

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا ...

ادامه نوشته »

بهترین دارو

زنی که اهل کشور چین بود با تنها فرزندش در کمال خوشی زندگی میکردند ، ناگهان اجل سر رسید و پسر را از دامان مادر جدا کرد ؛ مادر به خاطر فوت تنها فرزندش خیلی ناراحت شد…  به همین خاطر نزد حکیم روستا رفت و از حکیم روستا خواست تا ...

ادامه نوشته »

عظمت در دیدن نیست، عظمت در چگونگی دیدن است.

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه ...

ادامه نوشته »

نسخه ی هستی، نقطه و ویرگول ندارد!

    مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، به پایان زندگی اش رسیده بود.کاغذ و قلمی برداشت تا وصیت نامه ی خود را بنویسد. او نوشت:« تمام اموالم را برای خواهر می گذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.» اما اجل به او فرصت ...

ادامه نوشته »

کاش گهگاهی عملکرد خود رابسنجیم .

  پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش ...

ادامه نوشته »

پزشکی یک حرفه انسانی است و نه تجاری!

دکتر فقرا دکتر محمد مشالی ۷۰ ساله است. به او دکتر فقرا لقب داده اند. او ۴۴ سال از عمرش را وقف درمان فقرا کرده است. هزینه ویزیت او تنها ۱۰ پوند مصر است مبلغی معادل ۶۲ سنت آمریکا. دکتر مشالی می گوید: من متخصص بیماری های آندمیک (بومی) و ...

ادامه نوشته »