خانه / داستانک / میخ و دیوار

میخ و دیوار

پسر کوچک و بداخلاقی بود که خیلی زود عصبانی می شد و موجب رنجش دیگران می گشت، روزی پدرش به او کیسه ای پر از میخ داد و از او خواست تا هر وقت کسی را ناراحت کرد با چکش یک میخ روی دیوار بکوبد. روز اول سپری شد و پسرک ۳۷ میخ داخل دیوار فرو کرد.

۱

طی چند هفته بعد هروقت که سعی می کرد خشم خود را کنترل کند تعداد میخ هایی که روی دیوار می کوبید نیز رفته رفته کمتر می شد. سرانجام روزی فرا رسید که پسر کوچک دیگر عصبانی نشد و کسی را نرنجاند، وقتی پدرش از موضوع مطلع شد از او خواست تا هرروزی که قادر است هیجانات منفی خود را کنترل کند یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بکشد. روزها یکی یکی گذشتند و بالاخره روز موعود فرا رسید. پسر کوچک با شهامت به پدرش گفت: تمام میخ ها را از دیوار بیرون کشیده ام. پدر مهربانش او را با گرمی در آغوش کشید و وقتی که همراه پسر به سمت دیوار رسیدند به او گفت: پسرم کارت عالی بود اما به سوراخهایی که روی دیوار به جامانده نگاه کن. این دیگر همان دیوار سابق نیست. او اضافه کرد: صحبت از روی عصبانیت و سخنان نیشدار همواره زخم هایی را برجا می گذارد، اگر چاقویی را به قلب کسی فرو کنی و بیرون بکشی، دیگر مهم نیست چند بار بگویی متاسفم چون آن زخم ها هنوز آنجا هستند. بیشتر مراقب رفتار و سخنانمان باشیم.

 

همچنین ببینید

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو…

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو… رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.