خانه / داستانک / داستانک

داستانک

۱۰۰دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات میکنند. یکی از انها بسیار عبوس و پژمرده دل بود به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید ببینم چته چرا ناراحتی؟
سطل عبوس و دلگیر پاسخ میدهد انقدر منو ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده ام. می دونی پر بودن برایم مهم نیست همیشه خالی به اینجا برمیگردم.
سطل دومی خنده اش میگیرد و خنده کنان میگوید تو چرا اینطور فکر میکنی؟ من همیشه خالی اینجا می ایم و پر برمیگردم. اگر تو هم مثل من فکر میکردی میتوانستی شادتر زندگی کنی!

قانون زندگی٬ قانون باورهاست
بزرگان زاده نمی‌شوند٬ بلکه ساخته میشوند…

همچنین ببینید

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو…

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو… رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.