متصدی داروخانه، سرش را به سمت دریچه آورد و با صدای بلند گفت: “خانمها و آقایان بهتون گفته باشم از دارویی که تازه رسیده پنج بسته بیشتر نداریم، اونایی که دفترچههاشون تو صفه بمونن، بقیه برن خونه فردا صبح بیان تا دارو برسه…” خوبم! دفترچهتو رو بده به من! دختر ...
ادامه نوشته »پول بدون زحمت!
پسر کوچکی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، سکهای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی ...
ادامه نوشته »