روزی خبرنگار جوانی از توماس ادیسون مخترع بزرگ پرسید: «آقای ادیسون،شنیده ایم که برای اختراع لامپ،تاکنون تلاش های زیادی کرده اید و می کنید،اما گویا موفق نشده اید!چرا هنوز با وجود بیش از ۹۰۰ بار شکست،همچنان به عالیت خود ادامه میدهید؟!» ادیسون با لحنی خونسرد و مطمئن جواب داد:«ببخشید آقا!من ...
ادامه نوشته »سخن روز
شادی و غم
پیری برای جمعی سخن میراند. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد ...
ادامه نوشته »سخن روز
دل
روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد. فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت. فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید. ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از ...
ادامه نوشته »سخن روز
شتر سواری
شخصى از قاهره شترى را اجاره کرد تا به منطقه عبّاسیه برود. او بر شتر سوار شد و صاحب شتر افسار شتر را گرفته و مسافر را میبرد. در مسیر راه، شتربان زیر لب و گاهى هم بلند مسافر را مسخره میکرد و چون او را مردى غریب و تنها ...
ادامه نوشته »سخن روز
سخن روز
داستان تقوا
شاگردی از عابدی پرسید:تقوا را برایم توصیف کن؟ عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن ...
ادامه نوشته »