خانه / بایگانی برچسب: داستان (صفحه 10)

بایگانی برچسب: داستان

بهترین زندگی

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی : اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی! سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!!! ...

ادامه نوشته »

چرا من؟

آرتوراش  قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا ...

ادامه نوشته »

دفترچه مشق

  معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به ...

ادامه نوشته »

داستانک

حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود بعد از پیاده‌روی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمه‌ای نشستند و تصمیم گرفتنداستراحت کنند. حکیم به هر یک از آن‌ها لیوانی داد و از آن‌ها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند. ...

ادامه نوشته »

داستانک

پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند، دنبال تعبیرکنندگان خواب فرستاد، اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید. پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود. پادشاه ...

ادامه نوشته »

گذشته ات را فراموش نکن

بعد از خوردن غذا بیل گیتس ۵ دلار به عنوان انعام به پیش خدمت داد پیشخدمت ناراحت شد بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟ پیشخدمت : من متعجب شدم بخاطر اینکه در میز کناری دختر شما ۵۰ دلار به من انعام داد در ...

ادامه نوشته »

شک

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه میرود و مثل دزدی که میخواهد چیزی ...

ادامه نوشته »

قضاوت زودهنگام

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک ۷ ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت… مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون آنکه به دلیل خشم متوجه ...

ادامه نوشته »

چه میخواهی!؟

بایزید بسطامی را پرسیدند: اگر در روز رستاخیز خداوند بگوید چه آورده ای؛ چه خواهی گفت؟ بایزید فرمود: وقتی فقیری بر کریمی وارد میشود, به او نمیگویند چه آورده ای. بلکه میگویند چه میخواهی زندگى یک پاداش است, نه یک مکافات. فرصتى است کوتاه تا ببالى ,بیابى , بدانى , ...

ادامه نوشته »

نیت پاک

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی مسجد شد. در راه مسجد، مرد به زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه ...

ادامه نوشته »