آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ… آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن… آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ خودت را با کسی مقایسه نکن… آرامش میخواهی شکرگزار باش… آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی کمک کن ؛ تو توانایی ! شاید همه توانایی روحی و جسمی ...
ادامه نوشته »ظرفیت انسان ها
مردی از دست روزگار سخت می نالید پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل ...
ادامه نوشته »سخن روز
برای سپری کردن زندگی که در آرزویش هستید همه چیز های مورد نیاز را در درونتان دارید هر کمبود اعتمادی که احساس میکنید ، در حقیقت یک توهم است شما فرزند معجزه آسا و بی نقص کائنات هستید و فراتر از هر معیار توانمندترید .(آنتونی رابینز)
ادامه نوشته »سخن روز
گاهی گردش پرگار تقدیر در دست تو نیست باید بنیشینی و نظاره کنی؛ اما “مرکــــــــــــــــز” را که درست انتخاب کرده باشی، “دلت قرص باشد” دیگر هر چه می خواهد بچرخد!
ادامه نوشته »خارپشت ها
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند … ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند ولی با این ...
ادامه نوشته »یک اشتباه
روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تختهسیاه کرد ۹*۱=۷ ۹*۲=۱۸ ۹*۳=۲۷ ۹*۴=۳۶ ۹*۵=۴۵ ۹*۶=۵۴ وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد ، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند وقتی او پرسید چرا میخندید ، یکی ازدانشآموزان اشاره ...
ادامه نوشته »سخن روز
صبح آغاز زندگی است پایان خواب و بی خبری! در صبح رودخانه حیات جاری میشود زلال و پاک ، پس ما هم چون خورشید مهربان و گرم و خالص باشیم.
ادامه نوشته »سخن روز
هیچ نیرویی خارج از تو نمیتواند بر روی زندگی ات تاثیر بگذارد مگر آنکه تو با افکارت به آن نیرو قوت ببخشی بزرگترین قدرت در درون توست از قدرت درونی خود استفاده کن و بدان که برای زندگی ات هیچ چیزی در این دنیا از آن قدرتمند تر نیست.
ادامه نوشته »عمق رودخانه
روباهی از شتری پرسید : «عمق این رودخانه چه اندازه است؟» شتر جواب داد : « تا زانو» ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید ، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا میزد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو! » شتر جواب داد ...
ادامه نوشته »مداد زندگی
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید : چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم ، مدادی است که با آن می نویسم می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید عالم گفت: ...
ادامه نوشته »