خانه / داستانک / در جست و جوی فضل خدا برآییم!

در جست و جوی فضل خدا برآییم!

در جست و جوی فضل خدا برآییم

داستانی زیبا، شنیدنی و تکان دهنده

در سالن انتظار در فرودگاه جده دو حاجی ایرانی با یکدیگر آشنا شدند و قرار شد برای پر شدن زمان تاخیر هواپیما داستان حجشان را برای هم تعریف کنند.

حاجی اولی: بنده پیمانکار ساختمان هستم الحمدلله امسال دهمین بار است که فریضه حج را بجا می آورم!
حاجی دوم: از خداوند برای شما حج مقبول و سعی مشکور و مسئلت دارم.
بنده دکتر سعید پزشک متخصص هستم و در بیمارستان خصوصی کار می کنم.
بعد از سی سال کار کردن در بیمارستان خصوصی توانستم هزینه حج را پس انداز کنم ,
اما روزی که رفتم برای دریافت حقوق از امور مالی, همان روز با مادر یکی از مریضهایم که فرزند معلولی داشت روبرو شدم
و متوجه شدم که بسیار غمگین و ناراحت است از این که پدر این مریض از کار اخراج شده و دیگر توانایی پرداخت هزینه بیمارستان خصوصی را ندارند.
رفتم پیش مدیر وازش خواهش کردم مریض با حساب بیمارستان درمان شود،
اما مدیر قبول نکرد و به من گفت : این جا بیمارستان خصوصیه، نه موسسه خیریه!!!
با نا امیدی از پیش مدیر خارج شدم. در حالی که دلم بحال این مریض می سوخت،
ناگهان دستم به جیبم که پول حج در آن بود خورد!
یه لحظه به فکر فرو رفتم
این پول کی و کجا باید هزینه شود!
سرم را به سمت و سوی آسمان بلند کردم و خطاب به خداوند گفتم :
بار خدایا خودت می دانی آرزوی دلم را و می دانی هیچ چیز از رفتن به حج بیت الله الحرام و زیارت مسجد نبوی برایم محبوب تر نیست!
برای رسیدن به آن تمام عمرم را تلاش نمودم!
بار خدایا من این زن مسکین و فرزند مریضش را بر خودم و رفتن به حج ترجیح می دهم
خدایا مرا از فضل و کرمت بی نصیب مگردان!
مستقیم رفتم حسابداری هر چه پول داشتم همه را یکجا به صندوق دار تحویل دادم وگفتم این پول
شش ماه پیش پرداخت
برای بستری و علاج و درمان مریض معلول می باشد
خواهشی که از شما دارم
به مادر مریض نگویید من پرداخت کرده ام،
بگویید بیمارستان هزینه بیمار شمارا تقبل کرده است .
به خانه برگشتم و از این که سفر حج رو از دست دادم اندوهگین بودم،
اما از طرفی خیلی خوشحال بودم که توانستنم مشکل مریض معلول و بی بضاعت را حل نمایم.
آن شب در صورتی به خواب رفتم که صورتم و گونه هایم خیس اشک بود
خواب دیدم که دارم طواف خانه خدا را انجام می دهم
و مردم دارند به من سلام می کنند و به من می گفتند : حج شما قبول باشد جناب حاج سعید!
بدان که شما قبل از این که در زمین حج کنید، در آسمانها حج کرده اید!
جناب حاج سعید ما را دعا کنید!!!
از خواب پریدم و احساس خوشحالی سرا پایم گرفته بود
خدا را سپاس گفتم و به رضای پروردگار راضی شدم .
تازه از خواب بیدار شده بودم که تلفن زنگش به صدا در آمد
دیدم مدیر بیمارستان پشت خط تلفن هستند.
گفتند صاحب بیمارستان امسال عازم حج هستند و ایشان بدون پزشک خصوصی خودش نمی رود!
اما پزشک ایشان به خاطر بار داری خانمش و نزدیک شدن وضع حمل نمی توانند ایشان را همراهی کنند!
خواهشی از شما دارم زحمت رفتن به حج و همراهی نمودن ایشان را قبول نمایید!
سجده شکر نمودم
و همانطور که می بینید خداوند حج خانه خودش را بدون هزینه کردن نصیبم گردانید.
الحمدلله نه تنها هزینه سفر حج پرداخت نکردم، بلکه اصرار نمودند چون از خدماتم راضی بودند یه هدیه و هزینه عالی هم به من پرداخت شود!
در طول سفر حج داستان آن زن مسکین را برای صاحب بیمارستان تعریف کردم.
دستور دادند فرزند مریضش از حساب خاص بیمارستان درمان شود!
و دستور دادند صندوق خاصی برای چنین مواردی و درمان فقرا در بیمارستان تاسیس شود!
و یک دستور دیگری که خیلی خوشحال شدم فرمودند
شوهر این زن توی یکی از شرکت هایش استخدام شود
و نیز دستور دادند تمام پولی که بابت مریض هزینه کرده بودم به من پرداخت شود!!!
آیا فضل و کرمی بالا تر از فضل و کرم خداوند دیده اید؟!!!
مردی که به سخنان دکتر سعید گوش می داد غرق در اشک شرمندگی شده بود.
پیشانی سعید را بوسید و گفت : به خدا سوگند هیچ وقت مانند امروز احساس حقارت و بدبختی نکرده بودم!!!
هرسال پشت سر هم حج می رفتم و فکر می کردم جایگاهم در نزد خدا با هر بار حج کردن بالا می رود، اما الان متوجه شدم حج شما هزار برابر حج من و امثال من ارزش دارد!
من به حج و زیارت خانه خدا میرفتم ، اما شما را خداوند خودش شخصا دعوت کرده به خانه اش!

نویسنده : دکتر عبدالکافی

همچنین ببینید

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو…

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو… رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.