خانه / داستانک / یادگار اجدادی

یادگار اجدادی

یادگار اجدادی:

حکیمی از شخصی پرسید:

روزها و شب هایت چگونه می گذرد؟

شخص با ناراحتی جواب داد: چه بگویم امروز از شدت فقر و گرسنگی، مجبور شدم کوزه ی سفالی که یادگار سیصد ساله ی اجدادم بود را بفروشم و برای خود نانی تهیه کنم.

حکیم گفت: خداوند متعال روزی تو را “سیصد سال پیش” کنار گذاشته و تو اینگونه ناشکری و ناسپاسی می کنی؟

همچنین ببینید

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو…

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو… رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.