خانه / داستانک / بزرگترین پند پدر

بزرگترین پند پدر

“صاحبدلی” روزی به پسرش گفت:

برویم زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر در کنار پدر راهی شد.

پدر دست در جیب خود کرد و مقداری سکه طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد.

گفت: پسرم! می خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که رفع مشکل اساسی از زندگی خود بکنی؟

پسر فکری کرد و گفت: پدرم! بر من پند را بیاموز؛ سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع یک مشکل است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمامی عمر!

پدرش گفت: سکه ها را بردار…

پسر پرسید: پندی ندادی!

پدر گفت: وقتی تو طالب پندی و سکه را گذاشتی و پند را برداشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی.

و این؛

بزرگترین پند من برای تو بود.

پسرم! بدان، خدا نیز چنین است….

اگر مال دنیا را رها کنی و دنبال پند و حکمت باشی، دنیا خودش به تو رو می کند؛

ولی اگر دنیا را بگیری، یقین کن “علم و حکمت” از تو گریزان خواهد شد.

همچنین ببینید

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو…

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو… رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.