“تاوان دل سوزاندن”
یکی از صالحان نقل کرد: پیرزنی آمد خدمت حاج شیخ رجبعلی خیاط تهرانی که اهل مکاشفه بود و گفت: آقا! پسرم جوان است و مریض شده هر چه حکیم و دوا کرده ام بی فایده بود و تمام اطبا جوابش کرده اند، یک فکر بکنید.
شیخ سرش را پائین انداخت لحظاتی تأمل کرد، بعد فرمود: پسرت سلاخ است؟ گفت: بله. شیخ فرمود: خوب نمی شود!! گوساله ای را جلوی مادرش کشته و پسر شما دو سه روز بیشتر زنده نیست، دل سوزانده آن هم دل یک حیوانی و آن هم مادرش آه کشیده…
پیرزن گفت: آشیخ یک کار بکن پسرم نمیرد و بعد شروع به گریه کرد. آشیخ فرمود: آخه من چه کار کنم دست من که نیست. ایشان دل سوزانده و آه آن حیوان گرفته… و بعد آن جوان هم مرد.
ببینید این دل یک حیوانی را سوزانید و به این روز افتاد و آنوقت تو دل انسان که اشرف کائنات است می رنجانی و به درد می آوری.
وای بحال آن آدمهایی که دل انسان ها را بسوزانند، جواب خدا را چه می خواهند بدهند؟ ای مردم مواظب باشید…