خانه / داستانک / داستانک: کور حقیقی منم

داستانک: کور حقیقی منم

درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده‌ام مالی در راه خدا نذر کرده‌ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.

خواجه گفت:
من نذر کوران کرده‌ام تو کور نیستی.

پس درویش تاملی کرد وگفت:
ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته و به در خانه چون تو گدائی آمده‌ام…!

این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.

 

همچنین ببینید

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو…

آدم خوب، هیچوقت عوض نشو… رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.