در دنیایی که تمام موفقیتها را مدیون پول و پارتی میدانی، در جایی که پشت هر انسان موفقی شانس خوبَش را بزرگتر از تلاش و زحمتش میبینی، آنجایی که به زمین و زمان غر میزنی و مدام کم و کاستیها را به رخ دنیا میکشی جایی برای موفقیت تو نیست.
موفقیت از جایی شروع میشود که خودت و تواناییهایت را باور داشته باشی. اشتباهات گذشتهات را بپذیری و از آنها درس بگیری و به جای غر زدن به زمین و زمان، آستینها را بالا بزنی، دست بر زانوی خودت بگذاری و اراده کنی. با خودت کمی صادق باش، فکر میکنی همه آدمهای موفق، پول و پارتی و موقعیت داشتهاند؟ معلوم است که نه. همیشه راههایی برای موفقیت هست، کافی است اطرافت را بهتر نگاه کنی و نقاط مشترک این آدمهای موفق را پیدا کنی. آنها چه کردهاند که به موفقیت رسیدهاند، ما در این نوشتارها ده روش زندگی آدمهای موفق را به شما میگوییم.
هدفگذاری درست: یکی از برزگترین موانع موفقیت، نداشتنِ یک هدف درست و درمان است. تا وقتی که راه خودتان را پیدا نکرده باشید، مجبورید مدام از این شاخه به آن شاخه بپرید، به هر چیزی ناخنک بزنید و از هر رشتهای کمی تجربه کنید. این بد نیست که بالاخره علایق خودتان را بشناسید و در مسیری قدم بگذارید که مال خودتان است، اما حواستان باشد این فرآیند نباید بیش از حد زمانبر و طولانی شود.
اولویتبندی: همین حالا یک برگه بردارید و اولویتبندی خودتان را در عرصههای مختلف بنویسید. قاعدتا اولین اولویتهای شما مربوط به عرصههای اصلی و آیندهسازتان است؛ عرصههایی مثل شغل و تحصیل. در مراتب بعدی نوبت میرسد به زمینههایی مثل هنر، تفریح، مطالعه، سفر و ورزش. وقتی اولویت هر کدام از آنها را مشخص کردید هر کاری به نسبت سهمی که از اولویتبندی شما دارد از شما وقت و هزینه میبرد. کسانی که در زندگی سلسله مراتب اولویتبندیشان را رعایت نمیکنند آرامش روانی کم و اضطراب زیاد دارند.
برنامهریزی: وقتی فهمیدید هر چیزی به چه اندازهای برایتان مهم است، یعنی اولویتبندی کردید، وقت برنامهریزی میرسد، حالا باید برای تمام این عرصهها وقت اختصاص دهید. یادتان باشد در یک برنامهریزی درست شما در آینده یک فرد توانگر میشوید. توانگر کسی است که در چند بعد از زندگی به دستاوردهایی قابل قبول رسیده است یعنی درس و دانشگاه را به جایی رسانده، در یک رشته هنری چیزی یاد گرفته، برنامه ورزشی مرتبی دارد و در میان تمام این کارهای کمی متفاوت، مسیر اصلیاش را میشناسد و هدف روشنی برای آیندهاش ترسیم کرده است.
قورت دادن قورباغه، همان اول: این موضوع یک کتاب معروف از برایانتریسی است که میگوید اگر قرار است یک سینی پر از میوه بخورید، اما روی این میوهها یک قورباغه هم هست به جای اینکه میوهها را بخورید و یک چشمتان به قورباغه باشد اول قورباغه را قورت دهید تا از شرش خلاص شوید، بعد با خیال راحت به سراغ میوهها بروید. در واقع قورباغه همان کار اصلی ماست که مدام از انجامش فرار میکنیم و آن را به یک ساعت، یک روز یا یک ماه بعد موکول میکنیم. اگر بیشتر وقت خود را به کارهای جزئی و کماهمیت میگذرانید، باید روند خود را تغییر دهید. به این صورت که اول روی کارهای مهمتر تمرکز کنید، کارهایی که شما را به سمت هدفتان پیش میبرد و پس از انجام آنها به سراغ کارهای کماهمیتتر بروید.
مقایسه ممنوع: موفقها راهی را میروند که برای خودشان است. آنها قرار نیست شبیه دکتر فلانی یا مهندس بَهمانی شوند، بلکه به دنبال این هستند که خودشان زندگی کنند به همین دلیل هم مقایسه در زندگیشان جایی ندارد. آنها بیشتر اهل نوآوری و خلاقیت هستند نه تقلید و تکرار دیگران. یک ضربالمثل میگوید: خدا از تو نمیخواهد موسی شوی، بلکه از تو میخواهد خودت شوی.
سختکوشی: این یکی از بارزترین ویژگیهای افراد موفق است، آنها با پشتکار و انگیزه در مسیرشان پیش میروند، اهل امروز و فردا کردن نیستند و بهترین زمان برای انجام هر کاری را همان لحظه میدانند. در واقع آنها به انتظار اینکه «بگذار از شنبه شروع میکنم» نمیمانند بلکه هر لحظه برایشان یک آغاز است که باید به بهترین نحو از آن استفاده کنند.
امید داشتن : موفقها اهل ناامیدی نیستند، اما حواسشان را جمع میکنند که اگر در مسیری شکست خوردند دوباره به همان روش عمل نکنند. آنها خوب میدانند کسانی که شیوههای قبلی را تکرار میکنند به نتایج قبلی میرسند. بنابراین در زندگی موفقها یک امید خردمندانه جاری است، آنها برای هر امیدی، دلیلی دارند.
مشورت با متخصصان: موفقها علاوه بر اینکه اهل مشورت کردن و درس گرفتن هستند، به روابطشان هم دقت میکنند. کسانی که موفق هستند معمولا دوستانی از جنس خودشان دارند در واقع بسیاری از این متخصصانِ مشاور، دوستان و همکارانی است که خودشان منبع انرژی و ایده و انگیزهاند.
بیگدار به آب نزدن: اگر شما در رشته یا کاری هستید که به آن علاقهای ندارید و قصد تغییر زندگیتان را دارید باید به دو نکته مهم توجه کنید: اول به علایقتان (احساس) و دوم عقلانی عمل کنید (منطق). مثلا اگر رشته تحصیلیتان را دوست ندارید و قصد تغییر رشته دارید ناگهان دست به کار انصراف دادن نشوید بلکه همان رشتهای را که هستید به نقطهای منطقی برسانید و بعد با توجه به شرایطی که پیش میآید به دنبال علاقهتان هم بروید. موفقها بیگدار به آب نمیزنند.
گسترش ظرفیتها: موفقها از آنچه دارند به نحو کارآمدی استفاده میکنند، اما هر روز به تواناییها و ظرفیتهایشان افزون میکنند. آنها به دنبال تجربیات جدید و آموزههای تازه هستند پس توقف در کارشان معنا ندارد. برخورد با یک مشکل نهتنها آنها را متوقف نمیکند که راهی برای افزایش ظرفیت و تواناییشان محسوب میشود.
یک هشدار: آگاهی بدون عمل شما را سستتر میکند، اگر داستان موش و پنیر و قورباغه و کلی جانور دیگر را از حفظ کردهای، کلی کتاب در زمینه موفقیت خواندهای تا خودت به تغییر برسی، اما دریغ از کمی تغییر مثبت، پس بدان که این یک زنگ خطر است!
یادتان باشد وقتی آگاهیتان را بالا میبرید، اما در رفتارتان تغییری ایجاد نمیکنید یعنی نظام باورهایتان هنوز تکان نخورده است، و تازه با خواندن این همه کتاب و متن و مقاله در برابر تغییر مقاومتر هم شدهاید. میگویند کسی را که خواب است، میشود بیدار کرد، اما کسی که خودش را به خوابزده، نه!
وقتی چند کتاب در زمینه تغییر باور و رسیدن به حال خوب خواندهاید و تغییری هم حاصل نشده، یعنی روان شما نسبت به جملات تاثیرگذار، خوگیری شده است و شنیدن این جملات چندان تاثیری روی آن نمیگذارد.
بهتر است برای مدتی از خواندن این کتابها دست بردارید، کمی با خودتان خلوت کنید و اجازه دهید در این خلوت، هستی آنچه را برای شماست به شما نشان دهد. بگذارید در خلوت و سکوت یک بازنگری در علایق و انگیزههایتان ایجاد شود. با توجه به اینکه کتاب در این زمینه زیاد خواندهاید و به نتیجه نرسیدهاید، پس از این سکوت به یک مشاور مراجعه کنید و مراقب باشید که وقتی قرار است با یک مشاور صحبت کنید دانستههای قبلی را کناری بگذارید و به مشاور اجازه کار کردن روی روانتان را بدهید.