حکایت دامپزشکى که بینا را کور کرد
مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشک نزد دامپزشک رفت. دامپزشک همان دارویى را که براى درد چشم حیوانات تجویز مى کرد به چشم او کشید و او کور شد. او از دست دامپزشک شکایت کرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر کرده و به محاکمه کشید. راى نهایى دادگاه این شد که قاضى به دامپزشک گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این کور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشک نمى آمد.
هدف از این حکایت آن است که: هر کس مهمى را به شخص نا آزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینکه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان کم خرد و سبک سر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
حکایت هایی از سعدی
باب هفتم – در تاثیر تربیت