خانه / داستانک (صفحه 22)

داستانک

قضاوت زودهنگام

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک ۷ ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت… مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون آنکه به دلیل خشم متوجه ...

ادامه نوشته »

چه میخواهی!؟

بایزید بسطامی را پرسیدند: اگر در روز رستاخیز خداوند بگوید چه آورده ای؛ چه خواهی گفت؟ بایزید فرمود: وقتی فقیری بر کریمی وارد میشود, به او نمیگویند چه آورده ای. بلکه میگویند چه میخواهی زندگى یک پاداش است, نه یک مکافات. فرصتى است کوتاه تا ببالى ,بیابى , بدانى , ...

ادامه نوشته »

نیت پاک

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی مسجد شد. در راه مسجد، مرد به زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه ...

ادامه نوشته »

مانع پیشرفت

دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت!!. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم . در ابتدا،همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت می شدند اما پس از مدتی ، ...

ادامه نوشته »

درسی از خیام

  روزی جوانی به خیام خردمند، که دوران کهنسالی را پشت سر میگذاشت گفت: شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟ خیام پرسید : این پرسش برای چیست؟ آن جوان گفت: من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها ...

ادامه نوشته »

بازسازی دنیا!

پدر روزنامه می خواند .اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد.حوصله ی پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه ی جهان را نمایش می داد- جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد. بیا ! کاری برایت دارم . یک نقشه ی دنیا به تو ...

ادامه نوشته »

خلوص پیرزن

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت . در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟! خانم پیر مدتی فکر کرد و ...

ادامه نوشته »

تابلو شام آخر

لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: می‌بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا کند. روزی ...

ادامه نوشته »

دوست خدا

پیرمردی هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد. روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش. پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما ...

ادامه نوشته »

این که خیلی عالیه!

رابرت داینس زو- قهرمان مشهور ورزش گلف آرژانتین زمانی در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود. در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه زنی بسوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از ...

ادامه نوشته »