خانه / بایگانی برچسب: عارفانه (صفحه 11)

بایگانی برچسب: عارفانه

حکایت ایمنی از خلق

روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام در حجره بودند و غلامی از آن او، بر در حجره نشسته بود. امیرالمؤمنین او را آواز داد، او می شنید و جواب نمی داد. حضرت بیرون آمد و فرمود: ای غلام آواز من نمی شنیدی؟ گفت: بلی فرمود: چرا جواب ندادی؟ گفت: برای ...

ادامه نوشته »

فرشته های مسافر

دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی ...

ادامه نوشته »

ثروتمند بی پول!

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند. پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و ...

ادامه نوشته »

مواظب سنگریزه ها باشید!

روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم می‌زد که با مرد جوان غمگینی روبه‌رو شد. حکیم گفت: «حیف است در چنین روز زیبایی غمگین باشی.» مرد جوان نگاهی به دور و اطراف خود انداخت و پاسخ داد:«حیف است!؟ من که متوجه منظورتان نمی‌شوم!» گرچه چشمان او مناظر طبیعت را می‌دید اما ...

ادامه نوشته »

حکایت خیرین مسجدساز

عده ای مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟ گفتند: مسجد می سازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را ...

ادامه نوشته »