خانه / داستانک (صفحه 11)

داستانک

شب یلدا به یاد همه باشیم…

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر ...

ادامه نوشته »

خدا ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آنها پاداش می دهد

خاطره ای شنیدنی از استاد شفیعی کدکنی چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد ما بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد ...

ادامه نوشته »

سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است.

دوستی می گفت سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت ...

ادامه نوشته »

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد به دلیل آن است که شما هم چیز زیادی از او نخواسته اید.

این داستانی است درمورد اولین دیدار «امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف معاصر، ‌از آمریکا، هنگامی که برای نخستین بار به رستوران سلف سرویس رفت. وی که تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود، در گوشه ای به انتظار نشست، با این نیت که از او پذیرایی شود. اما ...

ادامه نوشته »

به سوی خدا فرار کنید

                              حاج محمد اسماعیل دولابی، می‌گویند: پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود   همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، ...

ادامه نوشته »

بهشت زیر پای مادران است

جوانی می گوید: با مادرم بحث کردم و صداها بالا رفت. از هم جدا شدیم. شب به تحت خوابم رفتم. به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود… مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هروقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می ...

ادامه نوشته »

جز محبت و نیکی چیزی باقی نمی ماند!

آموزگار سر کلاس گفت: “کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛ در حال گردش و سیاحت بودند. قصد تفریح داشتند.امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست! کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن! روی عرشه زن و شوهری بودند . ...

ادامه نوشته »

پبشگوی پادشاه نادان!

روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد.  پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که می توانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند. پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر ...

ادامه نوشته »

فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است

دوستی تعریف می کرد : اولین روزهایی که در سوئد بودم ، یکی از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد . ماه سپتامبر بود و هوا کمی سرد و برفی . ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را ...

ادامه نوشته »